نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - زندگی شهید
مادر شهید «علی‌اکبر برهانی» نقل می‌کند: «گفت: تا رضایت ندی از زیر قرآن رد نمی‌شم. گفتم: من که خیلی وقته راضی شدم. گفت: نه باید راضی به شهادتم بشی. پاهایم شل شد. انگار قلبم را کسی محکم فشار می‌داد. گفتم: ان‌شاءالله خدا ازت راضی باشه.»
کد خبر: ۵۶۸۰۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳

مادر شهید «محمود احمدی» نقل می‌کند: «پیراهنش را بعد از بیست سال که نگاه می‌کنی، انگار تازه از اتو‎شویی آورده باشند، تمیز و مرتب است. هر از گاهی پیراهن محمود را درمی‌آورم، می‌بویم و ‌می‌‎بوسم، بعد می‌گذارم سرِ جایش.»
کد خبر: ۵۶۸۰۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳

مادر شهید «محمود احمدی» نقل می‌کند: «توی قبرستان بقیع بودم که حالم خیلی خراب شد. فشارم رسید به بیست. رفتم هتل برای استراحت. در خواب دیدم محمود آمد سراغم. یک دانه قرص فشار دستش بود. سرم را گذاشت روی زانویش و قرص را زیر زبانم. هر لحظه حالم بهتر می‎‌شد.»
کد خبر: ۵۶۷۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳

خواهر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «همه توی حیاط بودیم. محمدرضا کنار همسرش بود. به او گفت: سکینه! گنجشک‌ها رو می‌بینی! از بالای درخت پرواز کردن و رفتن! من هم باید از کنار تو پرواز کنم!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

هم‌رزم شهید «عباس جمال» نقل می‌کند: «اسلحه زیر پتو به صورت موّرب بود. تیر قبل از رسیدن به پای عباس از پتو‌ها رد شد و مجروحیت سطحی برداشت و با پانسمان خوب شد. می‌گفت: این تیر هدف داشت. می‌خواست هوشیارم کنه.»
کد خبر: ۵۶۶۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

شهید «علی حسن‌بیکی» دوم دی‌ماه ۱۳۳۹ در شهرستان دامغان متولد شد. آرامش و متانت و ادب علی زبانزد اهل محل و همه فامیل بود. روحیه جهادی و تلاشگرش در خانواده شکل گرفت و راهی جبهه شد. سرانجام ششم فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۶۶۴۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

شهید «داود نجم‌الدین» نوزدهم شهریور ۱۳۴۴ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. نماز اول وقت و احترام به پدر و مادرش را هیچ‌گاه ترک نمی‌کرد. او بیست و یک ماه در جبهه جنوب حضور داشت و مسئول تبلیغات گردان بود. سرانجام سی‌ام فروردین ۱۳۶۴ در پادگان حمید به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۶۶۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰

شهید «علی‌محمد شمسی» اول مهرماه ۱۳۴۶ در روستای لاسجرد متولد شد. به خاطر خوش مشربی، همه اهل محل دوستش داشتند و خاطرش را می‌خواستند. وی سرانجام بیست و نهم فروردین ۱۳۶۷ در منطقه‌ عملیاتی فاو به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۶۶۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹

شهید «شکرالله شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: خب آقا شکرالله! چقدر می‌گیری این کار رو بکنی؟ گفت: کی برای کشیدن عکس شهدای پایگاه پول می‌گیره؟ پول نمی‌خوام، چون برای رضای خدا می‌خوام کار کنم به کسی نگین که این نقاشی‌ها کار منه.»
کد خبر: ۵۶۶۲۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۸

برادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل می‌کند: «گفت: کدومش قشنگتره؟ ذوق کردم. دست‌وپایم را تکان دادم و گفتم: بذارم پایین! یک کفش کتانی انتخاب کردم. او هم برایم خرید؛ با دستمزد کار تابستانی‌اش. تا مدت‌ها بعد از شهادتش آن‌ها را نگه داشته بودم.»
کد خبر: ۵۶۵۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴

خواهر شهید «ایرج ابولی»می‌گوید: «یک روز گفتم: تو چقدر سربازی رو دوست داری؟ اونجا که همش جنگه. خندید و گفت: رهبرم گفته بریم و جبهه‌ها رو خالی نکنیم. ما می‌ریم و افتخار هم می‌کنیم.»
کد خبر: ۵۶۵۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸

معلم شهید «عبدالله اسلامی» نقل می‌کند: «مثل این بود که ورقه امتحانش را از روی کتاب نوشته باشد. دقیقاً مثل کتاب، نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم. اصلاً به ذهنم خطور نمی‌کرد شاگردی تقلب کند. یکی از شاگردان از خاطرات و حوادث دیگر در مورد عبدالله حرف زد و کلی صحبت کرد. از مجموع صحبت‌هایش فقط به یک نکته رسیدم: هوش سرشار عبدالله اسلامی.»
کد خبر: ۵۶۵۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷

همسر شهید «علیرضا همتیان‌فر» نقل می‌کند: «سه روز از تولد دخترمان می‌گذشت. آماده رفتن شده بود. فاطمه را بوسید و نگاهی به او کرد که دلم را لرزاند. موقع خداحافظی گفت: سپردمتون به خدا!»
کد خبر: ۵۶۵۵۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

«شهید داود ملکی‌محمدپور» بیستم فروردین ۱۳۴۱ در روستای هشت‌آباد از توابع شهرستان آرادان به دنیا آمد. کمک‌حال مادر بود و چشم و چراغ خانه. سال ۱۳۶۳ از طریق بسیج به جزیره مجنون رفت و بیست و پنجم اسفندماه همان سال در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۶۵۵۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

مادر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «درد تمام وجودم را گرفته بود. دست به دامان ائمه(ع) شدم. شوهرم می‌گفت: مال حروم، بچه رو سربه راه بار نمی‌آره! من هم می‌دانستم. حرف دل من را می‌زد. می‌گفت: اگه می‌خوای بچه صالح و خوبی بدی به جامعه، باید نون حلال بدیم بخوره! قبول داشتم. مال پاک خوردم و حواسم جمع بود ...»
کد خبر: ۵۶۵۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶

مادر شهید «غلامرضا کرکه‌آبادی» نقل می‌کند: «دو خانم کنارم آمدند و سرم را حنا گذاشتند. روسری قرمزی بر سرم بستند. با ناراحتی گفتم: چکار می‌کنین؟ پسر من شهید شده، شما حنابندان دارین؟ گفتند: نگران نباش از این که پسرت رو داماد نکردی و شهید شد، همین‌جا ضیافت باشکوهی برایش گرفتیم.»
کد خبر: ۵۶۵۳۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳

زندگی خودنوشت شهید «محمود وحیدی»
شهید «محمود وحیدی» می‌نویسد: «دفعه اولی که به بسیج رفتم تا اسم‌نویسی کنم گفتند باید پدرت بیاید. من با شوقی سرشار رفتم پیش پدرم و ایشان را آوردم، ولی متأسفانه موفق نشدم. بار دوم به هر وضعی که بود آمدم به پادگان آموزشی و آموزش‌های مربوطه را دیدم. شوقی عجیب در من بود که نمی‌توانم آن را وصف کنم.»
کد خبر: ۵۶۵۱۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱

پدر شهید «حسین حمیدی‌فر» نقل می‌کند: «نگاهش که کردم دلم لرزید. می‌خواستم بگویم: قربون قد و بالات باباجون! چقدر نورانی شدی»، اما حرفم را نیامده قورت دادم. حسرت خوردم که باید تمام احساسم را در خودم فرو ببرم. گفت: می‌خواستم باهاتون خداحافظی کنم. پرسیدم: حالا کی بر می‌گردی؟ گفت: با خداست.»
کد خبر: ۵۶۵۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰

خواهر شهید «سید علی حقایقی» می‌گوید: «چاشت پدر را پیچیدم توی بقچه و دادم دستش. هنوز پدر از در بیرون نرفته سید علی هم حاضر شد. توی باغ، توی آسیاب و هرکجا که پدر می‌رفت؛ مدام صدایش می‌زد: عصای دست بابا! کجایی؟»
کد خبر: ۵۶۵۱۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰

شهید «حمید برناکی» اولین روز فروردین ۱۳۴۵ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. مادرش، بزرگ بانویی بود که قرآن را با صبر و حوصله به زنان شهر می‌آموخت، پس جرعه‌جرعه عشق به ائمه(ع) را به کام پسرکش ریخت و گهواره‌اش را با ذکر آیات قرآن و احادیث جنباند.
کد خبر: ۵۶۴۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۷